خاطرات و یادداشت ها به خاکستر تبدیل میشدند و . . .
خودش هم محو میشد و اثری از او باقی نمی ماند!
و قبل از اینکه این یادداشت ها از صفحه ی روزگار و از یادها محو شوند،
فقط پلیس تفتیش عقاید بود که نوشته های او را میخواند.
وقتی که هیچگونه رد پایی از تو باقی نمیماند و
حتی یک یادداشت معمولی روی تکه ای کاغذ را نمیتوان حفظ کرد،
چگونه میشود به آینده امیدوار بود؟
جورج اورول/.